گاهی وقتها دلم برای خودم خیلی تنگ میشود،گاهی آنقدر احساس تنهایی میکنم که با یک تلنگر کوچک قلبم میشکند و بغضم میشکفد...
گاهی هم از سر تنهایی و بی کسی کز میکنم یک گوشه ای سرم را تکیه میدهم به دیوار، بالشم را بغلم میگیرم و های های گریه میکنم، بعضی وقتها بعد از آنهمه گریه باز هم دلم آرام نمیگیرد و احساس میکنم بغضی ته گلویم است که دارد خفه ام میکند.
اینجور وقتها تنها جایی که دوست دارم بروم حرم امام رضاست. دلم هوایی میشود بروم توی صحن انقلابش بنشینم درست روبروی ایوان طلایش و به امام رضایم بگویم تو که ضامن آهو شدی ضامن من هم بشو...دلم میخواهد سیر با امامم حرف بزنم همانی که هر وقت میخواهم صدایش کنم میگویم : امام رضای من...
اما همین که میخواهم پا توی حرم امن الهی اش بگذارم همان جایی که محل بال زدن فرشتگان است همان جایی که همیشه گفته ام امن ترین جای دنیاست برایم، ترس عجیبی توی دلم مینشیند...
میترسم بیایم و ردم کنی...میترسم بیایم و حتی حاضر نشوی نگاهم کنی.... میترسم بیایم وتوی آن خیابان طبرسی وقتی که از دور نگاهم به آن گنبد طلایت می افتد وقتی که قلبم به تپش می افتد و نفسم به شماره، و میگویم السلام علیک یا علی بن موسی الرضا... اادخل یا حجه الله؟...اادخل یا ولی الله؟... واستاذنک... و باز نگاهت کنم و اذنم ندهی و من...
دارو ندارم یا علی بن موسی الرضا، آرام جانم، آرامش قلب خسته ام، اگر تو و غمزه نگاهت نبود، اگر تو و چشم دوختنم به ضریحت نبود، اگر تو و صحن انقلاب و ایوان طلاو پنجره فولادت نبود...من که هیچ.... عالمی نبود...
دلم تنگ است برای آن لحظه که دستم را روی قلبم می گذارم رو به حرمت تعظیم میکنم و با چشمان ترم میگویم:
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
السلام علیک یا حجه الله
ولادت باسعادت سلطان، امیر و ولی نعمت تمام ایرانیان، حضرت رضا-ع مبارک.
|